سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی بارون
 
قالب وبلاگ

عبداللّه فرزند سلمان فارسى از قول پدرش حکایت نماید:
پس از گذشت ده روز از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، از منزل خارج شدم و در مسیر راه ، امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السلام مرا دید وفرمود:
اى سلمان ! تو بر ما جفا و بى انصافى کردى .
عرض کردم : یا امیرالمؤ منین ! کسى مثل من ، بر شما جفا نخواهد کرد، ناراحتى و اندوه من براى رحلت رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله مانع شد که بتوانم به ملاقات و زیارت شما موفّق شوم .
امام علیه السلام فرمود: اى سلمان ! همین امروز بیا به منزل حضرت فاطمه سلام اللّه علیها؛ چون او علاقه دارد تو را ببیند و مى خواهد که تحفه و هدیّه اى را از بهشت تقدیم تو نماید.
پس من با سرعت روانه منزل آن بانوى جهان بشریّت گشتم ، هنگامى که وارد منزل ایشان شدم حضرت را مشاهده کردم که در گوشه اى نشسته و چادرى بر سر خود افکنده است .
وقتى نگاه حضرت بر من افتاد، اظهار داشت : اى سلمان ! پس از وفات پدرم بر من جفا نمودى !
گفتم : اى حبیبه خدا! فردى چون من چگونه مى تواند بر شخصیّتى مثل شما جفا کند؟!
حضرت زهراء سلام اللّه علیها پس از آن فرمود: آرام باش ، بنشین و در آنچه برایت مى گویم دقّت کن و بیندیش .
روز گذشته در حالى که درب منزل بسته بود، من در همین جا نشسته بودم و در غم و اندوه فرو رفته بودم .
ناگهان متوجّه شدم که درب منزل باز شد و سه حوریّه بهشتى وارد شدند و من با ورود آن ها از جاى خود برخاستم ؛ و پس از خوش آمد گوئى به آنان ، اظهار داشتم : آیا شما از اهالى شهر مکّه یا مدینه هستید؟
گفتند: ما اهل مکّه و مدینه و بلکه از اهل زمین نیستیم ، ما حورالعین مى باشیم و از دارالسّلام بهشت به عنوان دیدار با تو به اینجا آمده ایم .
پس من به یکى از ایشان که فکر مى کردم از آن دو نفر دیگر بزرگ تر است گفتم : نام تو چیست ؟
در جواب پاسخ داد: من مقدوده هستم ؛ و چون علّت نامش را پرسیدم ، گفت : خداوند مرا براى مقداد، اءسود کندى آفریده است .
سپس به دوّمى گفتم : نام تو چیست ؟
گفت : ذرّه ؛ و من براى ابوذر غفارى آفریده شده ام .
و هنگامى که نام نفر سوّم را جویا شدم ، گفت : سلمى هستم ، و چون از علّت آن پرسیدم ، اظهار داشت : من از براى سلمان فارسى مهیّا گشته ام .
و پس از آن مقدارى خرماى رطب که بسیار خوش رنگ و لذیذ و خوش بو بود به من هدیه دادند.
سپس حضرت زهراء سلام اللّه علیها فرمود: اى سلمان ! این خرما را بگیر و روزه خود را با آن افطار نما، و هسته آن را برایم بیاور. سلمان گفت : من رطب را از آن حضرت گرفتم و از خدمت ایشان خارج شدم و چون به هرکس مرور کردم ، اظهار داشت : آیا با خود مِشک عطر همراه دارى ؟ و من مى گفتم : بلى .
و چون رطب را در دهان نهادم و روزه خود را با آن افطار نمودم هسته اى در آن نیافتم ، فرداى آن روز بر حضرت زهراء سلام اللّه علیها وارد شدم و عرض کردم : رطب بدون هسته بود!
فرمود: آرى ، درخت آن را خداوند در دارالسّلام بهشت ، کشت نموده است با کلام و دعائى که پدرم رسول خدا آن را به من آموخته است تا هر صبح و شام بخوانم .
اظهار داشتم : اى سرورم ! آیا آن را به من تعلیم مى نمائى ؟
حضرت فرمود: هرگاه خواستى تب و ناراحتى تو برطرف گردد، این دعا را بخوان :
نُّورَ مِنَ النُّورِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ اءنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ، فى رِقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَ عَلىَ السَّراءِ وَ الضَّراءِ مَشْکُورٌ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَیِّدن ا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.))
سلمان فارسى گوید: من این دعا را به بیش از هزار نفر از اهالى مدینه و مکّه که مبتلى به تب شدید بودند تعلیم نمودم و به برکت این دعا و لطف خداوند، جملگى شفا یافتند.


[ یکشنبه 93/12/17 ] [ 9:0 عصر ] [ محمد خاوند ]

اولا شیرینی باید باشد . اگر این شیرینی برود ، دیگر ترک گناه ثوابی ندارد . اگر یک خربزه تلخ و ترشیده باشد و بچه ای که این خربزه دوست دارد ، این را نخورد ، هنر نکرده است . اگر خربزه شیرین بود و تو به دنبالش نرفتی و نخوردی خیلی مزه دارد . وقتی غیبت کسی را می کنم و آبروی او را می برم و دلم خنک میشود ،خدا میگوید : این ها که خیلی مزه دارد ، رها کن . خدا با انسانهای عاقل صحبت میکند . چطور وقتی شما مریض میشوید به دکتر می روید و داروی تلخ دکتر را هم می خورید . چون سلامتی برایتان مهم است و در دوران پرهیز از چیزهایی که برایت بد است ، پرهیز میکنید . خیلی جاها ما از شیرینی های نامشروع دست بر می داریم . خدا میگوید : تو از این چشم بپوش ، ما چیزهای بهتری به تو میدهیم . بچه های خوب در میهمانی به حرف مادر گوش می دهند و با اشاره مادر چیزی می خورند . بعد که خانه می آیند ، مادر به او خوراکی بیشتری می دهد که آبرویش را در میهمانی حفظ کرده است . خدا می گوید : ما با انسانهای عاقل صحبت می کنیم . انسانهای بی عقل ، از حیوان بدتر هستند . سعدی حکایت شیرینی دارد . کسی آمد خربزه بخرد . قیمت را سوال کرد . فروشنده گفت : اینهایی که این طرف است ، دو تا یک دانگ و آنهایی که آن طرف هستند ، چهار تا یک دانگ میشود . گفت : فرقشان چیست ؟ فروشنده گفت : این ها که دو تا هستند ، از دسترنج خودم است ولی چهارتایی ها را بچه هایم دزدیده اند و آورده اند . طرف گفت : ازاین حرام تر و ارزان تر نداری ؟ حالا که من می خواهم حرام بخورم ، فرقی نمیکند چند تا باشد . یک فضله ی موش در یک لیوان شربت بیفتد ، همه را آلوده میکند . اگر ما بتوانیم با عقلمان به دین نگاه کنیم نه با احساساتمان و بتوانیم آن طرف تر را هم ببینیم ، قطعا گناه نمی کنیم . کسی به گوسفندی سبزی می داد و از آن طرف به او دست می زد که ببیند چاق شده است یا نه . من که شربت تلخ میخورم ، سریعا سلامتی نمی آید ، بعدا می آید ولی شربت تلخ نقد است و سلامتی اش نسیه است . کسی که می خواهد در دانشگاه قبول بشود ، یکسال همه ی تفریحات را بر خودش حرام می کند . او دارد نقد این شیرین را از دست می دهد به امید قبولی نسیه . چرا اینجا این کار را می کنیم ؟ در مورد دین هم ، باید همین کار را انجام بدهیم .


[ جمعه 93/12/15 ] [ 9:0 عصر ] [ محمد خاوند ]
........

.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب
بارونی های امروز: 11
بارونی های دیروز: 0
مجموع بارونی ها: 82751
تعداد یادداشت ها: 93
103/9/9
7:10 ع