سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی بارون
 
قالب وبلاگ

HelpTabriz.com


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:11 عصر ] [ محمد خاوند ]

چند روز پیش برای چند تا از رفقایی که هرکدومشون به نوعی در زندگی تحصیلی شون موفق بودند پیامک زدم:

"سلام: اگه ایرانی نبودی دوست داشتی اهل کدوم کشور باشی؟ وچرا؟

هرکدوم جوابهای خاصی دادند:

یکی از دوستان نوشت:

دوست داشتم اهل کشور مصر بودم بعلت تاریخ وتمدن وموقعیت خاص فرهنگی وسیاسی اقتصادی ...

نفر بعدی:

شیعه لبنان بخاطر اخلاصشون ژاپن بدلیل نظم وکار گروهیشون.

آمریکایی بخاطر جرات وجسارتشون البته الان خوشحالم که ایرانیم چون با همه ضعفهاشون خدا بازم دوستشون داره.

یه عاشقی هم نوشت:

عراق شهر کربلا دیگه خودت میدونی بخاطر چی!!

یه اهل دلی هم نوشته بود:

 اگه ایرانی نبودم دوست داشتم اهل سرزمین نخل وزیتون باشم تا در خط مقدم مبازره با اسرائیل باشم... 

با تمام وجود ز خدا فرج ولیش را بخواهیم ...

 

حالا اگرچه آینه ها را شکسته اند

تکثیر نور را به تماشا نشسته اند

 

در شعله شعله، آتش تو دود می شوند

آنان که بند بند تنت را گسسته اند

 

تقدیر توست پریدن، قفس درخور تو نیست

بیهوده بال های تو را سخت بسته اند

 

قد می کشی دوباره پر از برگ می شوی

هرچند شاخه های جوان را شکسته اند

 

تو قبله ی نماز هزاران شقایقی

آنان نماز عشق به سوی تو بسته اند


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 3:35 عصر ] [ محمد خاوند ]

با پول میتوان ...

با پول می توان خانه خرید ولی اشیانه نه.

رختخواب خرید ولی خواب نه .


ساعت خربد ولی زمان نه.

میتوان کتاب خرید ولی دانش نه .

مقام خرید ولی احترام نه .خون خرید ولی زندگی نه .

و بلاخره میتوان قلب خرید ولی عشق را نه .


چارلی چاپلین""


[ دوشنبه 91/5/23 ] [ 3:7 عصر ] [ محمد خاوند ]

پلان1

سالها پیش –روستایی نزدیکی های شهر وخانواده ای که فرزندان متعدد داشتند

 دو قلوهای تازه متولد شده خانه را روی سرشون گذاشته بودند.

پدر ومادر نگاهی به هم انداختند وبازبان بی زبانی گفتند:

 باخرج ومخارجشون چه کنیم؟

وبالاخره تصمیم گرفتند یکی از دوقلوها رو به خانواده ای که سالهاست بچه ندارند بدهند.

ومادر نگران است..

پلان2

زن وشوهری که سالهاست در انتظار گریه یک کودکند..

وحالا خوشحال وخیلی خوشحال...

باهمکاری یکی از کارمندان ثبت احوال مشکل شناسنامه هم حل میشود.

دخترک بزرگ میشود

همه میدانند ولی اوهنوز برای دانستن یا ندانستن ماجرایش کوچک است.

دختری که برخلاف خواهران وبرادرنش دررفاه کامل بزرگ میشود

او نمیداند در جاهای شلوغ مثل عروسی ها و...نگاهی نگران او را "مادرانه" رصد میکند..

پدر ومادر اصلی میگویند خیلی به خواهر دوقلویش شبیه است

مثل یک  سیب که ...اما این کجا وآن کجا

ومادر نگران است..

ومرتب احوال دخترش را میپرسد

وآن زن وشوهر چه خوب مادرانه وپدرانه عمل کرده اند

پلان3

حالا دیگر همه همسایه ها ماجرا را میدانند

دخترک بزرگ شده

وشک میکند...

موقع دعوا با مستاجرشون این جملات او رامیشنود:

فکر نکن تو بچه اینها هستی پدر ومادر تو یکی دیگه اند!!

مستاجر رفتنی شده ولی این فکر دختر است که آشفته است.

پلان4

حالا دخترک میداند پدر ومادرش افراد دیگری هستند

ونمیداند که فقط ترس از آبرو ریزی مانع ملاقات مادر است..

دائمامیگوید:اگرپدر ومادرم را پیداکنم محبتهای شما فراموشم نمیشه

ملتمسانه از هرکس که احتمال میدهد ماجرایش را میداند سوال میکند

از همه همسایه ها نشانی مادر را پرسیده

شاید در آرزوی بوسیدن دستان مادر..

پلان5

ازقضا خواستگارها هم ماجرا را پیچیده تر کرده اند

...

وبزرگترین شب در زندگی هردختر:

شب عروسی دختر است ومادر گوشه اطاق مادرانه دخترش رامینگرد

وشاید نگاههای دختر هم بدنبال مادر..

مادر درحسرت آغوش دختر ودختر در آرزوی بوسیدن روی مادر

پلان6

....مادر...

 


[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 10:6 عصر ] [ محمد خاوند ]

بچه که بودیم توی تصورات خودمون دوست داشتیم بمیریم

دوست داشتیم بمیریم فقط بخاطر اینکه ببینیم عکس العمل اطرافیان چیه؟

کیا برامون گریه میکنن؟

کیاغش میکنن؟

کیا خوشحال میشن؟

کیا میان تو مراسممون شرکت میکنن؟

و...

حداقل تا یه هفته ای عزیز میشدیم

اما حالا که کمی بزرگترشدیم دوست نداریم بمیریم

چون میدونیم بامردنمون قرار نیست اتفاق خاصی توی این عالم بیفته

وقتی بمیریم خورشیدخانم مثل هر روز از مشرق طلوع میکنه

بقال ونونوا وزرگر مثل هر روز مغازه هاشون رو باز میکنن

زمین به دور خورشید میچرخه

اقوام جمع میشن

سه روز اول مردنمون بهانه میشه برای دید وبازدید اقوامی که همدیگه رو سالهاست ندیدن

هرکس یه جوری به فکر آبرو داری خودشه

یکی به فکر تیپ ولباسشه

یکی به فکر مراسم دهن پرکن تره

مراسم-شام.و...

کسی به فکر من نیست

گویاهمه بخاطر خودشون گریه میکنن

من رو باعملم توی قبر تنها میذارن

یه ماه بعد..

چنان فراموش میشی که انگار اصلا نبودی؟

حالا با این اوضاع کسی دوست داره بمیره؟

امیر المومنین از کنار قبرستان عبور میکرد

شروع کرد بااهل قبور حرف زدن:

آهای اهل خونه های تنگ وتاریک

آهای اهل غربت!

آهای آدمای تنها!

شماها جلو افتادین ماها هم بزودی میایم

خیالتون راحت..

خونه های شما رویه عده ای ساکن شدن

اموال شما هم تقسیم شده

عیال وهمسر شماهم زندگی جدیدی رو شروع کردن

اینها خبرهای ما بود شما چه خبر دارین؟

بعد حضرت فرمودند:

اگر اجازه داشتند حرفی بزنن میگفتن:

چیزی که اینجا به درد میخوره "تقواست"/حکمت130 نهج البلاغه

وماه رمضان ماه کسب تقواست.

 کسی که میتونه"16" ساعت توی هوای گرم از غذاهای حلال چشم بپوشه

خیلی براش راحت تره که یه غیبت رو ترک کنه....

یا از یه نگاه آلوده بگذره..

 

 


[ جمعه 91/5/6 ] [ 1:11 عصر ] [ محمد خاوند ]
........

.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب
بارونی های امروز: 18
بارونی های دیروز: 0
مجموع بارونی ها: 82758
تعداد یادداشت ها: 93
103/9/9
7:14 ع